-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۸
شنبه 4 مرداد 1393 10:50
تعیین کردن زن طریق طلب روزی کدخدای خود را و قبول کردن او گفت زن یک آفتابی تافتست عالمی زو روشنایی یافتست نایب رحمان خلیفهٔ کردگار شهر بغدادست از وی چون بهار گر بپیوندی بدان شه شه شوی سوی هر ادبیر تا کی میروی همنشینی با شهان چون کیمیاست چون نظرشان کیمیایی خود کجاست چشم احمد بر ابوبکری زده او ز یک تصدیق صدیق آمده گفت...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۹
شنبه 4 مرداد 1393 10:47
هدیه بردن عرب سبوی آب باران از میان بادیه سوی بغداد به امیرالمؤمنین بر پنداشت آنک آنجا هم قحط آبست گفت زن صدق آن بود کز بود خویش پاک برخیزی تو از مجهود خویش آب بارانست ما را در سبو ملکت و سرمایه و اسباب تو این سبوی آب را بردار و رو هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو گو که ما را غیر این اسباب نیست در مفازه هیچ به زین آب نیست گر...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۰
شنبه 4 مرداد 1393 10:46
در نمد دوختن زن عرب سبوی آب باران را و مهر نهادن بر وی از غایت اعتقاد عرب مرد گفت آری سبو را سر ببند هین که این هدیهست ما را سودمند در نمد در دوز تو این کوزه را تا گشاید شه بهدیه روزه را کین چنین اندر همه آفاق نیست جز رحیق و مایهٔ اذواق نیست زانک ایشان ز آبهای تلخ و شور دایما پر علتاند و نیمکور مرغ کاب شور باشد...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۱
شنبه 4 مرداد 1393 10:44
در بیان آنک چنانک گدا عاشق کرمست و عاشق کریم کرم کریم هم عاشق گداست اگر گدا را صبر بیش بود کریم بر در او آید و اگر کریم را صبر بیش بود گدا بر در او آید اما صبر گدا کمال گداست و صبر کریم نقصان اوست بانگ میآمد که ای طالب بیا جود محتاج گدایان چون گدا جود میجوید گدایان و ضعاف همچو خوبان کآینه جویند صاف روی خوبان ز آینه...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۲
شنبه 4 مرداد 1393 10:41
فرق میان آنک درویش است به خدا و تشنهٔ خدا و میان آنک درویش است از خدا و تشنهٔ غیرست نقش درویشست او نه اهل نان نقش سگ را تو مینداز استخوان فقر لقمه دارد او نه فقر حق پیش نقش مردهای کم نه طبق ماهی خاکی بود درویش نان شکل ماهی لیک از دریا رمان مرغ خانهست او نه سیمرغ هوا لوت نوشد او ننوشد از خدا عاشق حقست او بهر نوال...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۳
شنبه 4 مرداد 1393 10:39
پیش آمدن نقیبان و دربانان خلیفه از بهر اکرام اعرابی و پذیرفتن هدیهٔ او را آن عرابی از بیابان بعید بر در دار الخلافه چون رسید پس نقیبان پیش او باز آمدند بس گلاب لطف بر جیبش زدند حاجت او فهمشان شد بی مقال کار ایشان بد عطا پیش از سئوال پس بدو گفتند یا وجه العرب از کجایی چونی از راه و تعب گفت وجهم گر مرا وجهی دهید بی...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۴
شنبه 4 مرداد 1393 10:38
در بیان آنک عاشق دنیا بر مثال عاشق دیواریست کی بر و تاب آفتاب زند و جهد و جهاد نکرد تا فهم کند کی آن تاب و رونق از دیوار نیست از قرص آفتابست در آسمان چهارم لاجرم کلی دل بر دیوار نهاد چون پرتو آفتاب بفتاب پیوست او محروم ماند ابدا و حیل بینهم و بین ما یشتهون عاشقان کل نه عشاق جزو ماند از کل آنک شد مشتاق جزو چونک جزوی...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۵
شنبه 4 مرداد 1393 10:36
مثل عرب اذا زنیت فازن بالحرة و اذا سرقت فاسرق الدرة فازن بالحرة پی این شد مثل فاسرق الدرة بدین شد منتقل بنده سوی خواجه شد او ماند زار بوی گل شد سوی گل او ماند خار او بمانده دور از مطلوب خویش سعی ضایع رنج باطل پای ریش همچو صیادی که گیرد سایهای سایه کی گردد ورا سرمایهای سایهٔ مرغی گرفته مرد سخت مرغ حیران گشته بر شاخ...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۶
شنبه 4 مرداد 1393 10:35
سپردن عرب هدیه را یعنی سبو را به غلامان خلیفه آن سبوی آب را در پیش داشت تخم خدمت رادر آن حضرت بکاشت گفت این هدیه بدان سلطان برید سایل شه را ز حاجت وا خرید آب شیرین و سبوی سبز و نو ز آب بارانی که جمع آمد بگو خنده میآمد نقیبان را از آن لیک پذرفتند آن را همچو جان زانک لطف شاه خوب با خبر کرده بود اندر همه ارکان اثر خوی...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۷
شنبه 4 مرداد 1393 10:33
حکایت ماجرای نحوی و کشتیبان آن یکی نحوی به کشتی در نشست رو به کشتیبان نهاد آن خودپرست گفت هیچ از نحو خواندی گفت لا گفت نیم عمر تو شد در فنا دلشکسته گشت کشتیبان ز تاب لیک آن دم کرد خامش از جواب باد کشتی را به گردابی فکند گفت کشتیبان بدان نحوی بلند هیچ دانی آشنا کردن بگو گفت نی ای خوشجواب خوبرو گفت کل عمرت ای نحوی...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۸
جمعه 3 مرداد 1393 18:13
قبول کردن خلیفه هدیه را و عطا فرمودن با کمال بینیازی از آن هدیه و از آن سبو چون خلیفه دید و احوالش شنید آن سبو را پر ز زر کرد و مزید آن عرب را کرد از فاقه خلاص داد بخششها و خلعتهای خاص کین سبو پر زر به دست او دهید چونک واگردد سوی دجلهش برید از ره خشک آمدست و از سفر از ره دجلهش بود نزدیکتر چون به کشتی در نشست و دجله...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۳۹
جمعه 3 مرداد 1393 18:11
در صفت پیر و مطاوعت وی ای ضیاء الحق حسام الدین بگیر یک دو کاغذ بر فزا در وصف پیر گرچه جسم نازکت را زور نیست لیک بی خورشید ما را نور نیست گرچه مصباح و زجاجه گشتهای لیک سرخیل دلی سررشتهای چون سر رشته به دست و کام تست درهای عقد دل ز انعام تست بر نویس احوال پیر راهدان پیر را بگزین و عین راه دان پیر تابستان و خلقان تیر...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۰
جمعه 3 مرداد 1393 18:10
وصیت کردن رسول صلی الله علیه و سلم مر علی را کرم الله وجهه کی چون هر کسی به نوع طاعتی تقرب جوید به حق تو تقرب جوی به صحبت عاقل و بندهٔ خاص تا ازیشان همه پیشقدمتر باشی گفت پیغامبر علی را کای علی شیر حقی پهلوان پردلی لیک بر شیری مکن هم اعتماد اندر آ در سایهٔ نخل امید اندر آ در سایهٔ آن عاقلی کش نداند برد از ره ناقلی...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۱
جمعه 3 مرداد 1393 18:06
کبودی زدن قزوینی بر شانهگاه صورت شیر و پشیمان شدن او به سبب زخم سوزن این حکایت بشنو از صاحب بیان در طریق و عادت قزوینیان بر تن و دست و کتفها بیگزند از سر سوزن کبودیها زنند سوی دلاکی بشد قزوینیی که کبودم زن بکن شیرینیی گفت چه صورت زنم ای پهلوان گفت بر زن صورت شیر ژیان طالعم شیرست نقش شیر زن جهد کن رنگ کبودی سیر زن...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۲
جمعه 3 مرداد 1393 18:04
رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار شیر و گرگ و روبهی بهر شکار رفته بودند از طلب در کوهسار تا به پشت همدگر بر صیدها سخت بر بندند بار قیدها هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف صیدها گیرند بسیار و شگرف گرچه زیشان شیر نر را ننگ بود لیک کرد اکرام و همراهی نمود این چنین شه را ز لشکر زحمتست لیک همره شد جماعت رحمتست این چنین مه...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۳
جمعه 3 مرداد 1393 18:03
امتحان کردن شیر گرگ را و گفتن کی پیش آی ای گرگ بخش کن صیدها را میان ما گفت شیر ای گرگ این را بخش کن معدلت را نو کن ای گرگ کهن نایب من باش در قسمتگری تا پدید آید که تو چه گوهری گفت ای شه گاو وحشی بخش تست آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست بز مرا که بز میانهست و وسط روبها خرگوش بستان بی غلط شیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو چونک...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۴
جمعه 3 مرداد 1393 18:02
قصه آنکس کی در یاری بکوفت از درون گفت کیست آن گفت منم گفت چون تو توی در نمیگشایم هیچ کس را از یاران نمیشناسم کی او من باشد برو آن یکی آمد در یاری بزد گفت یارش کیستی ای معتمد گفت من گفتش برو هنگام نیست بر چنین خوانی مقام خام نیست خام را جز آتش هجر و فراق کی پزد کی وا رهاند از نفاق رفت آن مسکین و سالی در سفر در فراق...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۵
جمعه 3 مرداد 1393 18:00
ادب کردن شیر گرگ را کی در قسمت بیادبی کرده بود گرگ را بر کند سر آن سرفراز تا نماند دوسری و امتیاز فانتقمنا منهم است ای گرگ پیر چون نبودی مرده در پیش امیر بعد از آن رو شیر با روباه کرد گفت این را بخش کن از بهر خورد سجده کرد و گفت کین گاو سمین چاشتخوردت باشد ای شاه گزین وان بز از بهر میان روز را یخنیی باشد شه پیروز را...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۶
جمعه 3 مرداد 1393 17:57
تهدید کردن نوح علیهالسلام مر قوم را کی با من مپیچید کی من روپوشم با خدای میپیچید در میان این بحقیقت ای مخذولان گفت نوح ای سرکشان من من نیم من ز جان مردم بجانان میزیم چون بمردم از حواس بوالبشر حق مرا شد سمع و ادراک و بصر چونک من من نیستم این دم ز هوست پیش این دم هرکه دم زد کافر اوست هست اندر نقش این روباه شیر سوی...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۷
جمعه 3 مرداد 1393 17:56
نشاندن پادشاه صوفیان عارف را پیش روی خویش تا چشمشان بدیشان روشن شود پادشاهان را چنان عادت بود این شنیده باشی ار یادت بود دست چپشان پهلوانان ایستند زانک دل پهلوی چپ باشد ببند مشرف و اهل قلم بر دست راست زانک علم خط و ثبت آن دست راست صوفیان را پیش رو موضع دهند کاینهٔ جانند و ز آیینه بهند سینه صیقلها زده در ذکر و فکر تا...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۸
جمعه 3 مرداد 1393 17:54
آمدن مهمان پیش یوسف علیهالسلام و تقاضا کردن یوسف علیهالسلام ازو تحفه و ارمغان آمد از آفاق یار مهربان یوسف صدیق را شد میهمان کاشنا بودند وقت کودکی بر وسادهٔ آشنایی متکی یاد دادش جور اخوان و حسد گفت کان زنجیر بود و ما اسد عار نبود شیر را از سلسله نیست ما را از قضای حق گله شیر را بر گردن ار زنجیر بود بر همه زنجیرسازان...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۴۹
جمعه 3 مرداد 1393 17:54
گفتن مهمان یوسف علیهالسلام کی آینهای آوردمت کی تا هر باری کی در وی نگری روی خوب خویش را بینی مرا یاد کنی گفت یوسف هین بیاور ارمغان او ز شرم این تقاضا زد فغان گفت من چند ارمغان جستم ترا ارمغانی در نظر نامد مرا حبهای را جانب کان چون برم قطرهای را سوی عمان چون برم زیره را من سوی کرمان آورم گر به پیش تو دل و جان آورم...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۰
جمعه 3 مرداد 1393 17:52
مرتد شدن کاتب وحی به سبب آنک پرتو وحی برو زد آن آیت را پیش از پیغامبر صلی الله علیه و سلم بخواند گفت پس من هم محل وحیم پیش از عثمان یکی نساخ بود کو به نسخ وحی جدی مینمود چون نبی از وحی فرمودی سبق او همان را وا نبشتی بر ورق پرتو آن وحی بر وی تافتی او درون خویش حکمت یافتی عین آن حکمت بفرمودی رسول زین قدر گمراه شد آن...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۱
جمعه 3 مرداد 1393 17:38
دعا کردن بلعم با عور کی موسی و قومش را از این شهر کی حصار دادهاند بی مراد باز گردان و مستجاب شدن دعای او بلعم با عور را خلق جهان سغبه شد مانند عیسی زمان سجدهٔ ناوردند کس را دون او صحت رنجور بود افسون او پنجه زد با موسی از کبر و کمال آنچنان شد که شنیدستی تو حال صد هزار ابلیس و بلعم در جهان همچنین بودست پیدا و نهان این...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۲
جمعه 3 مرداد 1393 17:36
اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش و امیری اهل دنیا خواستن و در فتنه افتادن همچو هاروت و چو ماروت شهیر از بطر خوردند زهرآلود تیر اعتمادی بودشان بر قدس خویش چیست بر شیر اعتماد گاومیش گرچه او با شاخ صد چاره کند شاخ شاخش شیر نر پاره کند گر شود پر شاخ همچون خارپشت شیر خواهد گاو را ناچار کشت گرچه صرصر پس درختان میکند...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۳
جمعه 3 مرداد 1393 17:35
باقی قصهٔ هاروت و ماروت و نکال و عقوبت ایشان هم در دنیا بچاه بابل چون گناه و فسق خلقان جهان میشدی بر هر دو روشن آن زمان دست خاییدن گرفتندی ز خشم لیک عیب خود ندیدندی به چشم خویش در آیینه دید آن زشت مرد رو بگردانید از آن و خشم کرد خویشبین چون از کسی جرمی بدید آتشی در وی ز دوزخ شد پدید حمیت دین خواند او آن کبر را ننگرد...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۴
جمعه 3 مرداد 1393 17:34
به عیادت رفتن کر بر همسایهٔ رنجور خویش آن کری را گفت افزون مایهای که ترا رنجور شد همسایهای گفت با خود کر که با گوش گران من چه دریابم ز گفت آن جوان خاصه رنجور و ضعیف آواز شد لیک باید رفت آنجا نیست بد چون ببینم کان لبش جنبان شود من قیاسی گیرم آن را هم ز خود چون بگویم چونی ای محنتکشم او بخواهد گفت نیکم یا خوشم من...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۵
جمعه 3 مرداد 1393 17:33
اول کسی کی در مقابلهٔ نص قیاس آورد ابلیس بود اول آن کس کین قیاسکها نمود پیش انوار خدا ابلیس بود گفت نار از خاک بی شک بهترست من ز نار و او ز خاک اکدرست پس قیاس فرع بر اصلش کنیم او ز ظلمت ما ز نور روشنیم گفت حق نه بلک لا انساب شد زهد و تقوی فضل را محراب شد این نه میراث جهان فانی است که به انسابش بیابی جانی است بلک این...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۶
جمعه 3 مرداد 1393 17:31
در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان بشنو الفاظ حکیم پردهای سر همانجا نه که باده خوردهای چونک از میخانه مستی ضال شد تسخر و بازیچهٔ اطفال شد میفتد او سو به سو بر هر رهی در گل و میخنددش هر ابلهی او چنین و کودکان اندر پیش بیخبر از مستی و ذوق میش خلق اطفالند جز مست خدا نیست بالغ جز رهیده از هوا...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۷
جمعه 3 مرداد 1393 17:30
قصهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری چینیان گفتند ما نقاشتر رومیان گفتند ما را کر و فر گفت سلطان امتحان خواهم درین کز شماها کیست در دعوی گزین اهل چین و روم چون حاضر شدند رومیان در علم واقفتر بدند چینیان گفتند یک خانه به ما خاص بسپارید و یک آن شما بود دو خانه مقابل در بدر زان یکی چینی ستد رومی دگر...