-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول
چهارشنبه 22 مرداد 1393 09:48
بخش ۱ - سر آغاز بخش ۲ - عاشق شدن پادشاه بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را بخش ۴ - از خداوند ولیالتوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بیادبی بخش ۵ - ملاقات پادشاه با آن ولی که...
-
چکامه های شجریانی - محمدرضا - ساز خاموش
شنبه 4 مرداد 1393 14:34
آلبوم: ساز خاموش آواز: خسرو و شیرین چکامه: حافظ توضیح: در این اثر فقط بیت های پررنگ خوانده شده اند . چو گل هر دم به بویت جامه در تن کنم چاک از گریبان تا به دامن تنت را دید گل گویی که در باغ چو مستان جامه را بدرید بر تن من از دست غمت مشکل برم جان ولی دل را تو آسان بردی از من به قول دشمنان برگشتی از دوست نگردد هیچ کس...
-
"مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۱
شنبه 4 مرداد 1393 12:57
در معنی این حدیث کی اغتنموا برد الربیع الی آخره گفت پیغامبر ز سرمای بهار تن مپوشانید یاران زینهار زانک با جان شما آن میکند کان بهاران با درختان میکند لیک بگریزید از سرد خزان کان کند کو کرد با باغ و رزان راویان این را به ظاهر بردهاند هم بر آن صورت قناعت کردهاند بیخبر بودند از جان آن گروه کوه را دیده ندیده کان بکوه...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۲
شنبه 4 مرداد 1393 12:56
پرسیدن صدیقه رضیالله عنها از مصطفی صلیالله علیه و سلم کی سر باران امروزینه چه بود گفت صدیقه که ای زبدهٔ وجود حکمت باران امروزین چه بود این ز بارانهای رحمت بود یا بهر تهدیدست و عدل کبریا این از آن لطف بهاریات بود یا ز پاییزی پر آفات بود گفت این از بهر تسکین غمست کز مصیبت بر نژاد آدمست گر بر آن آتش بماندی آدمی بس...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۳
شنبه 4 مرداد 1393 12:54
بقیهٔ قصهٔ پیر چنگی و بیان مخلص آن مطربی کز وی جهان شد پر طرب رسته ز آوازش خیالات عجب از نوایش مرغ دل پران شدی وز صدایش هوش جان حیران شدی چون برآمد روزگار و پیر شد باز جانش از عجز پشهگیر شد پشت او خم گشت همچون پشت خم ابروان بر چشم همچون پالدم گشت آواز لطیف جانفزاش زشت و نزد کس نیرزیدی بلاش آن نوای رشک زهره آمده همچو...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۴
شنبه 4 مرداد 1393 12:53
در خواب گفتن هاتف مر عمر را رضی الله عنه کی چندین زر از بیت المال بن مرد ده کی در گورستان خفته است آن زمان حق بر عمر خوابی گماشت تا که خویش از خواب نتوانست داشت در عجب افتاد کین معهود نیست این ز غیب افتاد بی مقصود نیست سر نهاد و خواب بردش خواب دید کامدش از حق ندا جانش شنید آن ندایی کاصل هر بانگ و نواست خود ندا آنست و...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۵
شنبه 4 مرداد 1393 12:52
نالیدن ستون حنانه چون برای پیغامبر صلی الله علیه و سلم منبر ساختند کی جماعت انبوه شد گفتند ما روی مبارک ترا بهنگام وعظ نمیبینیم و شنیدن رسول و صحابه آن ناله را و سال و جواب مصطفی صلی الله علیه و سلم با ستون صریح استن حنانه از هجر رسول ناله میزد همچو ارباب عقول گفت پیغامبر چه خواهی ای ستون گفت جانم از فراقت گشت خون...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۶
شنبه 4 مرداد 1393 12:50
اظهار معجزهٔ پیغمبر صلی الله علیه و سلم به سخن آمدن سنگریزه در دست ابوجهل علیه اللعنه و گواهی دادن سنگریزه بر حقیت محمد صلی الله علیه و سلم به رسالت او سنگها اندر کف بوجهل بود گفت ای احمد بگو این چیست زود گر رسولی چیست در مشتم نهان چون خبر داری ز راز آسمان گفت چون خواهی بگویم آن چههاست یا بگویند آن که ما حقیم و...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۷
شنبه 4 مرداد 1393 12:49
بقیهٔ قصهٔ مطرب و پیغام رسانیدن امیرالمؤمنین عمر رضی الله عنه باو آنچ هاتف آواز داد باز گرد و حال مطرب گوشدار زانک عاجز گشت مطرب ز انتظار بانگ آمد مر عمر را کای عمر بندهٔ ما را ز حاجت باز خر بندهای داریم خاص و محترم سوی گورستان تو رنجه کن قدم ای عمر بر جه ز بیت المال عام هفتصد دینار در کف نه تمام پیش او بر کای تو ما...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۸
شنبه 4 مرداد 1393 12:47
گردانیدن عمر رضی الله عنه نظر او را از مقام گریه کی هستیست بمقام استغراق پس عمر گفتش که این زاری تو هست هم آثار هشیاری تو راه فانی گشته راهی دیگرست زانک هشیاری گناهی دیگرست هست هشیاری ز یاد ما مضی ماضی و مستقبلت پردهٔ خدا آتش اندر زن بهر دو تا بکی پر گره باشی ازین هر دو چو نی تا گره با نی بود همراز نیست همنشین آن لب و...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۰۹
شنبه 4 مرداد 1393 12:31
تفسیر دعای آن دو فرشته کی هر روز بر سر هر بازاری منادی میکنند کی اللهم اعط کل منفق خلفا اللهم اعط کل ممسک تلفا و بیان کردن کی آن منفق مجاهد راه حقست نی مسرف راه هوا گفت پیغامبر که دایم بهر پند دو فرشته خوش منادی میکنند کای خدایا منفقان را سیر دار هر درمشان را عوض ده صد هزار ای خدایا ممسکان را در جهان تو مده الا زیان...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۰
شنبه 4 مرداد 1393 12:29
قصهٔ خلیفه کی در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود و نظیر خود نداشت یک خلیفه بود در ایام پیش کرده حاتم را غلام جود خویش رایت اکرام و داد افراشته فقر و حاجت از جهان بر داشته بحر و در از بخششش صاف آمده داد او از قاف تا قاف آمده در جهان خاک ابر و آب بود مظهر بخشایش وهاب بود از عطااش بحر و کان در زلزله سوی جودش قافله...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۱
شنبه 4 مرداد 1393 12:28
قصهٔ اعرابی درویش و ماجرای زن با او به سبب قلت و درویشی یک شب اعرابی زنی مر شوی را گفت و از حد برد گفت و گوی را کین همه فقر و جفا ما میکشیم جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم نانمان نه نان خورشمان درد و رشک کوزهمان نه آبمان از دیده اشک جامهٔ ما روز تاب آفتاب شب نهالین و لحاف از ماهتاب قرص مه را قرص نان پنداشته دست سوی...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۲
شنبه 4 مرداد 1393 12:27
مغرور شدن مریدان محتاج به مدعیان مزور و ایشان را شیخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رسته بهر این گفتند دانایان بفن میهمان محسنان باید شدن تو مرید و میهمان آن کسی کو ستاند حاصلت را از خسی نیست چیره چون ترا چیره کند نور ندهد مر ترا تیره کند چون ورا نوری نبود اندر قران نور کی یابند...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۳
شنبه 4 مرداد 1393 12:26
در بیان آنک نادر افتد کی مریدی در مدعی مزور اعتقاد بصدق ببندد کی او کسی است و بدین اعتقاد به مقامی برسد کی شیخش در خواب ندیده باشد و آب و آتش او را گزند نکند و شیخش را گزند کند ولیکن بنادر نادر لیک نادر طالب آید کز فروغ در حق او نافع آید آن دروغ او به قصد نیک خود جایی رسد گرچه جان پنداشت و آن آمد جسد چون تحری در دل شب...
-
چکامه های شجریانی - محمدرضا - پیام نسیم - درد شوق
شنبه 4 مرداد 1393 11:56
آلبوم: پیام نسیم تصنیف: درد شوق چکامه: حافظ توضیح: در این اثر فقط بیت های پررنگ خوانده شده اند. دل از من برد و روی از من نهان کرد خدا را با که این بازی توان کرد شب تنهاییم در قصد جان بود خیالش لطفهای بیکران کرد چرا چون لاله خونین دل نباشم که با ما نرگس او سرگران کرد که را گویم که با این درد جان سوز طبیبم قصد جان...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۴
شنبه 4 مرداد 1393 11:11
صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن شوی گفتش چند جویی دخل و کشت خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد زانک هر دو همچو سیلی بگذرد خواه صاف و خواه سیل تیرهرو چون نمیپاید دمی از وی مگو اندرین عالم هزاران جانور میزید خوشعیش بی زیر و زبر شکر میگوید خدا را فاخته بر درخت...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۵
شنبه 4 مرداد 1393 11:09
نصحیت کردن زن مر شوی را کی سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لم تقولون ما لا تفعلون کی این سخنها اگرچه راستست این مقام توکل ترا نیست و این سخن گفتن فوق مقام و معاملهٔ خود زیان دارد و کبر مقتا عند الله باشد زن برو زد بانگ کای ناموسکیش من فسون تو نخواهم خورد بیش ترهات از دعوی و دعوت مگو رو سخن از کبر و از نخوت مگو چند...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۶
شنبه 4 مرداد 1393 11:08
نصیحت کردن مرد مر زن را کی در فقیران به خواری منگر و در کار حق به گمان کمال نگر و طعنه مزن در فقر و فقیران به خیال و گمان بینوایی خویشتن گفت ای زن تو زنی یا بوالحزن فقر فخر آمد مرا بر سر مزن مال و زر سر را بود همچون کلاه کل بود او کز کله سازد پناه آنک زلف جعد و رعنا باشدش چون کلاهش رفت خوشتر آیدش مرد حق باشد بمانند...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۷
شنبه 4 مرداد 1393 11:07
در بیان آنک جنبیدن هر کسی از آنجا کی ویست هر کس را از چنبرهٔ وجود خود بیند تابهٔ کبود آفتاب را کبود نماید و سرخ سرخ نماید چون تابهها از رنگها بیرون آید سپید شود از همه تابههای دیگر او راستگوتر باشد و امام باشد دید احمد را ابوجهل و بگفت زشت نقشی کز بنیهاشم شکفت گفت احمد مر ورا که راستی راست گفتی گرچه کار افزاستی...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۸
شنبه 4 مرداد 1393 11:06
مراعات کردن زن شوهر را و استغفار کردن از گفتهٔ خویش زن چو دید او را که تند و توسنست گشت گریان گریه خود دام زنست گفت از تو کی چنین پنداشتم از تو من اومید دیگر داشتم زن در آمد ازطریق نیستی گفت من خاک شماام نی ستی جسم و جان و هرچه هستم آن تست حکم و فرمان جملگی فرمان تست گر ز درویشی دلم از صبر جست بهر خویشم نیست آن بهر تو...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۱۹
شنبه 4 مرداد 1393 11:04
در بیان این خبر کی انهن یغلبن العاقل و یغلبهن الجاهل گفت پیغامبر که زن بر عاقلان غالب آید سخت و بر صاحبدلان باز بر زن جاهلان چیره شوند زانک ایشان تند و بس خیره روند کم بودشان رقت و لطف و وداد زانک حیوانیست غالب بر نهاد مهر و رقت وصف انسانی بود خشم و شهوت وصف حیوانی بود پرتو حقست آن معشوق نیست خالقست آن گوییا مخلوق...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۰
شنبه 4 مرداد 1393 11:02
مرد زان گفتن پیشمان شد چنان کز عوانی ساعت مردن عوان گفت خصم جان جان چون آمدم بر سر جان من لگدها چون زدم چون قضا آید فرو پوشد بصر تا نداند عقل ما پا را ز سر چون قضا بگذشت خود را میخورد پرده بدریده گریبان میدرد مرد گفت ای زن پیشمان میشوم گر بدم کافر مسلمان میشوم من گنهکار توم رحمی بکن بر مکن یکبارگیم از بیخ و بن...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۱
شنبه 4 مرداد 1393 11:01
در بیان آنک موسی و فرعون هر دو مسخر مشیتاند چنانک زهر و پازهر و ظلمات و نور و مناجات کردن فرعون بخلوت تا ناموس نشکند موسی و فرعون معنی را رهی ظاهر آن ره دارد و این بیرهی روز موسی پیش حق نالان شده نیمشب فرعون هم گریان بده کین چه غلست ای خدا بر گردنم ورنه غل باشد کی گوید من منم زانک موسی را منور کردهای مر مرا زان هم...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۲
شنبه 4 مرداد 1393 11:00
سبب حرمان اشقیا از دو جهان کی خسر الدنیا و اخرة چون حکیمک اعتقادی کرده است کآسمان بیضه زمین چون زرده است گفت سایل چون بماند این خاکدان در میان این محیط آسمان همچو قندیلی معلق در هوا نه باسفل میرود نه بر علا آن حکیمش گفت کز جذب سما از جهات شش بماند اندر هوا چون ز مغناطیس قبهٔ ریخته درمیان ماند آهنی آویخته آن دگر گفت...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۳
شنبه 4 مرداد 1393 10:58
حقیر و بیخصم دیدن دیدههای حس صالح و ناقهٔ صالح علیهالسلام را چون خواهد کی حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگرچه غالب باشد آن خصم و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا ناقهٔ صالح بصورت بد شتر پی بریدندش ز جهل آن قوم مر از برای آب چون خصمش شدند نان کور و آب کور ایشان بدند ناقة...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۴
شنبه 4 مرداد 1393 10:56
در معنی آنک مرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لا یبغیان اهل نار و خلد را بین همدکان در میانشان برزخ لایبغیان اهل نار و اهل نور آمیخته در میانشان کوه قاف انگیخته همچو در کان خاک و زر کرد اختلاط در میانشان صد بیابان و رباط همچنانک عقد در در و شبه مختلط چون میهمان یکشبه بحر را نیمیش شیرین چون شکر طعم شیرین رنگ روشن چون...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۵
شنبه 4 مرداد 1393 10:54
در معنی آنک آنچ ولی کند مرید را نشاید گستاخی کردن و همان فعل کردن کی حلوا طبیب را زیان ندارد اما بیماران را زیان دارد و سرما و برف انگور را زیان ندارد اما غوره را زیان دارد کی در راهست کی لیغفرلک الله ما تقدم من ذنبک و ما تاخر گر ولی زهری خورد نوشی شود ور خورد طالب سیههوشی شود رب هب لی از سلیمان آمدست که مده غیر مرا...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۶
شنبه 4 مرداد 1393 10:53
مخلص ماجرای عرب و جفت او ماجرای مرد و زن را مخلصی باز میجوید درون مخلصی ماجرای مرد و زن افتاد نقل آن مثال نفس خود میدان و عقل این زن و مردی که نفسست و خرد نیک بایستست بهر نیک و بد وین دو بایسته درین خاکیسرا روز و شب در جنگ و اندر ماجرا زن همیخواهد حویج خانگاه یعنی آب رو و نان و خوان و جاه نفس همچون زن پی چارهگری...
-
مولوی » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۷
شنبه 4 مرداد 1393 10:51
دل نهادن عرب بر التماس دلبر خویش و سوگند خوردن کی درین تسلیم مرا حیلتی و امتحانی نیست مرد گفت اکنون گذشتم از خلاف حکم داری تیغ برکش از غلاف هرچه گویی من ترا فرمان برم در بد و نیک آمد آن ننگرم در وجود تو شوم من منعدم چون محبم حب یعمی و یصم گفت زن آهنگ برم میکنی یا بحیلت کشف سرم میکنی گفت والله عالم السر الخفی کافرید...