-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و الثور بخش های 30 تا 44
چهارشنبه 1 مرداد 1393 19:54
بخش ۳۰ - باقی سخنان شنزبه و اگر شیر را از من شنوانیدهاند و باور داشته است موجب آزمایش دیگران بوده است و مصداق تهمت من خیانت ایشان است. و اگر این هم نیست و کراهیت بی علت است پس هیچ دست آویز و پای جای نماند. چه سخط چون از علتی زاید استرضا و معذرت آن را بردارد، و هرچه برزق و افترا ساخته شود اگر بنفاذ رسد دست تدارک ازان...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الفحص عن امر دمنة
چهارشنبه 1 مرداد 1393 19:19
بخش ۱ - بازجست کار دمنه رای گفت برهمن را: معلوم گشت داستان ساعی نمام که چگونه جمال یقین را بخیال شبهت بپوشانید تا مروت شیر مجروح شد و سمت نقض عهد بدان پیوست و دشمنایگی در موضع دوستی و وحشت بجای الفت قرار گرفت و دستور ملک و گنجور او در سر آن شد. اکنون اگر بیند عاقبت کار دمنه و کیفیت معذرتهای او پیش شیر و وحوش بیان کند،...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الحمامة المطوقة و الجرذ والغراب والسلحفاة والظبی
چهارشنبه 1 مرداد 1393 18:55
بخش ۱ - باب دوستی کبوتر و زاغ و موش و باخه و آهو رای گفت برهمن را که شنودم مثل دو دسوت که بتضریب نمام و سعایت و فتان چگونه ازیک دیگر مستزید گشتند و بعداوت و مقاتلت گراییدن تا مظلومی بی گناه کشته شد،و روزگار داد وی بداد، که هدم بنای باری عز اسمه مبارک نباشد، و عواقب آن از وبال و نکال خالی نماند. فلا یسرف فی الفتل انه...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب بخش های 1 تا 10
چهارشنبه 1 مرداد 1393 18:31
بخش ۱ - باب بوف و زاغ رای گفت برهمن را که: شنودم داستان دوستان موافق و مثل بذاذران مشفق. اکنون اگر دست دهد بازگوید از جهت من مثل دشمنی که بدو فریفته نشاید گشت اگرچه کمال ملاطفت و تضرع و فرط مجاملت و تواضع در میآن آرد و ظاهر را هرچه آراسته تر بخلاف باطن نماید و دقایق تمویه و لطایف تعمیه اندران بکار برد. برهمن...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب البوم و الغراب بخش های 11 تا 19
چهارشنبه 1 مرداد 1393 18:24
بخش ۱۱ ملک وزیر سوم را پرسید که: را تو چه بیند؟ گفت: آن اولی تر که او را باقی گذاشته آید وبجای او بانعام فرمود، که او در خدمت ملک ابواب مناصحت و اخلاص بجای آرد. و عاقل ظفر شمرد دشمنان را از یک دیگر جدا کردن و بنوعی میان ایشان دو گروهی افگندن. که اختلاف کلمه خصمان موجب فراغ دل و نظام کار باشد چنانکه در خلاف دزد و دیو...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب القرد و السلحفاة
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:50
بخش ۱ - باب بوزینه و باخه رای گفت: شنودم داستان تصون از خداع دشمن و توقی از نفاق خصم و فرط تجنب و کمال تحرز که ازان واجبست. اکنون بیان کند مثل آن کس که د رکسب چیزی جد نماید و پس از ادراک نهمت غفلت برزد تا ضایع شود. برهمن گفت: کسب آسانتر که نگاه داشت، چه بسیار نفایس باتفاق نیک و مساعدت روزگار بی سعی واهتمامی حاصل آید،...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد و ابن عرس
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:45
بخش ۱ - باب زاهد و راسو رای گفت برهمن را: شنودم داستان کسی که برمراد خود قادر گردد و در حفظ ان اهمال نماید، تا در سوز ندامت افتاد و بغرامت و موونت ماخوذ گردد. اکنون بیان کند مثل آنکه در امضای عزایم تعجیل روا دارد و از فواید تدبر و تفکر غافل باشد، عاقبت کار و ووخامت عمل او کجا رسد. برهمن گفت: ایاک والامر الذی ان توسعت...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب السنور و الجرذ
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:42
بخش ۱ - باب گربه و موش رای گفت شنودم مثل آن کس که بی فکرت و رویت خود را در دریای حیرت و ندامت افگند و بسته دام غرامت و پشیمانی گردانید. اکنون بازگوید داستان آنکه دشمنان انبوه از چپ و راست و پس و پیش او درآیند چنانکه در چنگال هلاک و قبضه تلف افتد، پس مخرج خویش در ملاطفت و موالات ایشان بیند و جمال حال خود لطیف گرداند و...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک والطائر فنزة
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:39
بخش ۱ - باب پادشاه و فنزه رای گفت برهمن را: شنودم مثل کسی که دشمنان غالب و خصوم قاهر بدو محیط شوند و مفزع و مهرب از همه جوانب متعذر باشد و او بیکی ازیشان طوعا او کرها استظهار جوید و با او صلح پیوندد، تا ازدیگران برهد و از خطر ومخافت ایمن گردد، و عهد خویش در آن واقعه با دشمن بوفا رساند، و پس از ادراک مقصود در تصون نفس...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الاسد و ابن آوی
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:29
بخش ۱ - باب شیر و شغال رای گفت: شنودم مثل دشمن آزرده که دل بر استمالت او نیارامد، اگر چه در ملاطفت مبالغت نماید و در تودد تنوق واجب دارد. اکنون بازگوید داستان ملوک در آنچه میان ایشان و نزدیکان حادث گردد، پس از تقدیم جفا و عقوبت و ظهور جرم و خیانت مراجعت صورت بندد و تازه گردانیدن اعتماد بحزم نزدیک باشد؟ برهمن جواب داد...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب النابل و اللبوة
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:10
بخش ۱ رای گفت: شنودم مثل ملوک در آنچه میان ایشان و خدم تازه گردد از خلاف و خیانت و جفا و عقوبت، و مراجعت بتجدید اعتماد؛ که بر ملوک لازم است برای نظام ممالک و رعایت مصالح بر مقتضای این سخن رفتن که الرجوع الی الحق اولی من التمادی فی الباطل. اکنون بیان کند از جهت من داستان آن کس که برای صیانت نفس و رعایت مصالح خویش از...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الزاهد والضیف
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:08
بخش ۱ - باب زاهد و مهمان او رای گفت برهمن را: شنودم مثل بدکردار متهور که درایذا غلو نماید، و چون بمثل آن مبتلا شود در پناه توبت و انابت گریزد. اکنون بازگوید مثل آنکه پیشه خود بگذارد و حرفی دیگر اختیار کند، و چون از ضبط آن عاجز آید رجوع او بکار خود میسر نگردد و متحیر و متاسف فروماند. برهمن جواب داد که: لکل عمل رجال؛ هر...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة بخش های 1 تا 10
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:05
بخش ۱ - باب پادشاه و برهمنان رای گفت: شنودم داستان آنکه از پیشه آباء و اجداد خویش اعراض نماید و نخوتی در دماغ کند که اسباب آن مهیا نباشد تا از ادراک مطلوب محجوب گردد و رجوع بسمت اصل بیش ممکن نگردد. اکنون بازگوید که از خصلتهای پادشاهان کدام ستوده تر است و بمصلحت ملک و ثبات دولت و تالف اهوا و استمالت دلها نزدیک تر. حلم...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الملک و البراهمة بخش های 11 تا 20
چهارشنبه 1 مرداد 1393 13:04
بخش ۱۱ پس او را با طایفه ای از محارم که خدمت سرای ملک کردندی بخانه برد و فرمود که باحتیاط نگاه دارند و در تعظیم و اکرام مبالغت لازم شمرند. و شمشیری بخون بیالود و پیش ملک چون غمناکی متفکر درآمد و گفت: فرمان ملک بجای آوردم. چندانکه این سخن بسمع او رسید -و خشم تسکینی یافته بود - و از خرد و جمال و عقل و صلاح او براندیشید...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب الصائغ و السیاح
چهارشنبه 1 مرداد 1393 12:51
بخش ۱ - باب زرگر و سیاح رای گفت: شنودم مثل حلم و تفضیل آن بر دیگر محاسن اخلاق ملوک و مناقب عادات جهان داران. اکنون بازگوید داستان ملوک در معنی اصطناع بخدمتگاران و ترجیح جانب صواب در استخدام ایشان، تا مقرر گردد که کدام طایفه قدر تربیت نیکوتر شناسند و شکر آن بسزاتر گزارند. برهمن جواب داد که: ان الصنیعة لاتکون صنیعة و...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » باب ابن الملک و اصحابه
چهارشنبه 1 مرداد 1393 09:10
بخش ۱ - باب شاهزاده و یاران او رای گفت: شنودم مثل اصطناع ملوک و احتیاط واجب دیدن در آنچه تا بدگوهر نادان را استیلا نیفتد، که قدر تربیت نداند و شکر اصطناع نگزارد. اکنون بازگوید که چون کریم عاقل و زیرک واقف بسته بند بلا و خسته زخم عنا میباشد. و لئیم غافل و ابله جاهل در ظل نعمت و پناه غبطت روزگار میگذارد، نه این را عقل...
-
نصرالله منشی » کلیله و دمنه » خاتمهٔ مترجم
چهارشنبه 1 مرداد 1393 08:59
بخش ۱ اگر بدین کتاب دابشلیم را، که عرصه ملک او حصنی دو سه ویران و جنگلی پنج شش پرخار بوده ست - بندگان این دولت را که پاینده باد اضعاف آن ملک هست - ذکری باقی توانست شد که بر امتداد روزگار مدروس نمی گردد، و در امتها و ملتها تازه و زنده میماند، چون دیباجه آن بفر و جمال القاب میمون و زیب و بهای نام مبارک خداوند، فخر...
-
شاطر عباس صبوحی » غزلیات
سهشنبه 31 تیر 1393 22:01
گرفتاران : پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را خاطره : گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا غم آزادی : تا به دام غمش آورد خدا، داد مرا آرزو : اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را مسوزان : ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیمجانم را تبّری : تا پریشان به رُخ آن زلف سمن ساست تو را جستجو : چه خونبها به از این کشتگان کوی تو را بیداری...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 1 - گرفتاران
سهشنبه 31 تیر 1393 22:00
پدر، خواهد ببرّد زلفکان چون کمندش را پسر حیران، که چون سازد گرفتاران بندش را کند کوتاه، دست از زلف و از لعل شکر خندش نداند کاین دو هندو، پاسبانانند قندش را سپندش خال و دودش زلف و آتش، پرتو رویش عبث بی دود میخواهی بر این آتش، سپندش را نکرده هیچ ابرو خم به قطع زلف میماند کمانداری که داد از دست ارپیچان کمندش را صبوحی...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 2 - خاطره
سهشنبه 31 تیر 1393 21:58
گل شکفت و آن گل رخسار یاد آمد مرا سرو دیدم آن قد و رفتار، یاد آمد مرا صبح، دیدم طرِّهٔ شبنم به روی برگ گل زان لب و دندان گوهر بار، یاد آمد مرا چون به طرف گلستان آمد سحر باد صبا از نسیم روحبخش یار، یاد آمد مرا روی گل دیدم، گریبان چاک کردم غنچه را هر زمان کان سرو خوشرفتار، یاد آید مرا شب صبوحی پیش اهل دل ز هامون...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 3 - غم آزادی
سهشنبه 31 تیر 1393 21:55
تا به دام غمش آورد خدا، داد مرا هر چه میخواستم از بخت، خدا داد مرا رفع مخموری از آن چشم سیه دارد چشم چشم دارم که خرابی کند آباد مرا نتوانم ز خداداد بگیرم دادم کاش گیرد ز خداداد خدا داد مرا گر دلش سخت تر از سنگ بود، نرم شود بشنود گر شبی او ناله و فریاد مرا من که تا صبح، دعا گوی تو هستم همه شب چه شود گر تو به دشنام کنی...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 4 - آرزو
سهشنبه 31 تیر 1393 21:51
اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را شمارم مو به مو شرح غم شبهای تارم را برای جان سپردن، کوی جانان آرزو دارم که شاید با دو سیل او، برد خاک مزارم را ندارم حاجت فصل بهاران با گل و گلشن به باغ حسن اگر بینم نگار گلعذارم را بگرد عارضش چون سبز شد خط من، به دل گفتم سیه بین روزگارم را، خزان بنگر بهارم را تمنّا داشتم عین وصالش...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 5 - مسوزان
سهشنبه 31 تیر 1393 21:50
ایا صیّاد رحمی کن، مرنجان نیمجانم را بکَن بال و پرم، امّا مسوزان استخوانم را اگر قصد شکارم داشتی اینک اسیرم من دگر از باغ بیرون شو، مسوزان آشیانم را به گردن بستهای چون رشتهٔ بر پای زنجیرم مروّت کن اجازت ده که بگشایم زبانم را به پیرامون گُل از بس خلیده خار در پایم شده خونین بهر جای چمن بینی نشانم را در این کنج قفس...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 6 - تبّری
سهشنبه 31 تیر 1393 21:48
تا پریشان به رُخ آن زلف سمن ساست تو را جمع اسباب پریشانی دلهاست تو را دست بردی به رخ از شرم و حریفان گفتند که تو مو سائی و عزم ید بیضاست تو را همچو ترسا بچگان عود و صلیب افکندی یا حمایل زد و سو زلف چلیپاست تو را قبلهٔ خلق بود گوشهٔ ابروی تو زان کعبه و میکده و دیر و کلیساست تو را سرو را به تو چه نسبت، مه نو را چه نشان...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 7 - جستجو
سهشنبه 31 تیر 1393 21:47
چه خونبها به از این کشتگان کوی تو را که بنگرند به محشر، دوباره روی تو را تمام، گمشدگان ره توئیم و کنیم به هر طریق که باشیم، جستجوی تو را دم مسیح که گویند روح پرور بود یقینم آنکه به لب داشت گفتگوی تو را ز غصه، چون پر کاهی شود ز قصهٔ من اگر به کوه دهم شرح، آرزوی تو را سبو کشان محبّت کشند دوش به دوش اگر گناه دو عالم بود...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 8 - بیداری ما
سهشنبه 31 تیر 1393 21:45
نیست او را سر موئی سر سودائی ما کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما گر بدادیم بهای دهنت نقد روان سود بردیم که شد هیچ خریداری ما همه شب تا به سحر، از غم رویت شادیم به امیدی که بیائی تو به غمخواری ما چند آزار دل ما دهی، ای راحت جان راحت جان مگرت هست، دل آزاری...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 9 - شوق جمال
سهشنبه 31 تیر 1393 21:43
صبر و قرارم دگر به یک نظر امشب از تن و جانم ربود شوخ شکرلب کاکل مشکین به دوش اوست؟ نه بالله هشته به سر، آن نگار، عنبر اشهب موی پریشش به عین طرفه کمندیست یا که ز مه واژگون شده است دو عقرب؟ بر جهد از گوی عاج صفهٔ سیمش زان صنم گلعذار، سینهٔ غبغب دوش بدم من غریق بحر تفکّر خواب مرا در ربود در وسط شب دیدمش آن یار بی وفا و...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 10 - نقش خود
سهشنبه 31 تیر 1393 21:42
مکن دریغ ز من ساقیا شراب امشب از آنکه ز آتش خود، گشته ام کباب امشب ز بسکه شعله زند در دل من، آتش شوق ز آتش دل خویشم در التهاب امشب به خواب دیده ام آن چشم نیم خوابش دوش گمان مبر که رود دیده ام به خواب امشب ز دست نرگس مستش برفت دل، از کف نگر به حال دلم از ره ثواب امشب شد آنکه بادهٔ پنهان کشیدمی همه عمر بده به بانگ نی و...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 11 - گل بادام
سهشنبه 31 تیر 1393 21:41
سُرخ و بیجادهٔ رخ و تازه لب از باده و مست رفته از غایت مستی گل بادام از دست مترشح غد و موزون قد و میگون لب و مست جامه گلنار و کمر زرکش و ساغر در دست طرّه اش شعبده بازو نگهش شهر آشوب چشم بیمار و دو ابروی وی بیمارپرست سر زلفش که بتحریک صبا رقصی داشت هر قدم طبلهٔ مُشکی بسر توده شکست دیرگاه از می هوش آمد و بیمارم دید گفت...
-
شاطرعباس صبوحی » غزلیات » 11 - گل بادام
سهشنبه 31 تیر 1393 21:41
سُرخ و بیجادهٔ رخ و تازه لب از باده و مست رفته از غایت مستی گل بادام از دست مترشح غد و موزون قد و میگون لب و مست جامه گلنار و کمر زرکش و ساغر در دست طرّه اش شعبده بازو نگهش شهر آشوب چشم بیمار و دو ابروی وی بیمارپرست سر زلفش که بتحریک صبا رقصی داشت هر قدم طبلهٔ مُشکی بسر توده شکست دیرگاه از می هوش آمد و بیمارم دید گفت...